جدول جو
جدول جو

معنی پی جوئی - جستجوی لغت در جدول جو

پی جوئی
(پَ / پِ)
عمل پی جو. جستن اثر پا. مجازاً، جستجو. تتبع. تجسس. تفحص. فحص. تفتیش. گردش. کاوش. تعقیب. بازکاویدن. فحص اثر. تجسس اثر. جستن از اثر پای
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پی جو
تصویر پی جو
جویندۀ رد و اثر چیزی
پی جوی کسی یا چیزی شدن: در جستجوی کسی یا چیزی برآمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پی جویی
تصویر پی جویی
رد و اثر چیزی را جستجو کردن
فرهنگ فارسی عمید
مرادف بی کس و بی رفیق، (غیاث)، بی کسی، و بی کس و کو مترادف با یکدیگرند، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ حا)
جویندۀ اثر پا. مجازاً، فاحص. کاونده. جستجوکننده.
- پی جوی کسی (چیزی) شدن، در جستجوی آن بودن
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ)
مرکّب از: پی بمعنی دنبال + جوب، مصحف جوی، نهر آب، قسمی سفیدار، و در منجیل و خوار و دامغان بدین نام مشهور است. پده. پی آب
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
مصحف پی جو. (در تداول عامیانه، پی جو). رجوع به پی جو شود
لغت نامه دهخدا
(اَطْ وَ)
جویندۀ پیر
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان رود خانه بخش میناب شهرستان بندرعباس، واقع در 95هزارگزی شمال میناب و 4هزارگزی خاور راه مالرو گلاشکرد به احمدی، دارای 10 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده کوچکی است از بخش سرباز شهرستان ایرانشهر، واقع در 38هزارگزی جنوب سرباز، کنار راه فرعی سرباز به فیروزآباد، دارای 25 تن سکنه، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
نام طایفه ای از مردم داهی از سکاها بگفتۀ استرابون، (ایران باستان ج 3 ص 2256)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ)
نام رنگی که نقاشان را به کار است و آنرا از عصارۀ ریوند چینی گیرند. (از فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
عمل پیشگو، کهانت، عرافت، غیب گویی، (تمدن اسلام جرجی زیدان ج 3 ص 16)
لغت نامه دهخدا
(پُ لِ)
و بعضی از مورخین آنرا پل چوبی نوشته اند. این پل برای رفت و آمد هفت دست و آئینه خانه بود و روی این پل جوی آبی روان بوده به این مناسبت آن را پل جوبی مینامیدند. فاصله این پل تا پل چهارباغ تقریباًهزار ذرع است تاریخ ساختمان آن را 1065 و همچنین 1054 نوشته اند این پل اکنون از اهمیت سابق خود افتاده و کمی خراب شده لیکن عبور و مرور از آن بخوبی میسّر است. در وسط پل طاق بزرگی هشت ضلعی ساخته اند که در موقع سیلاب آب از تمام دهنه ها میرود. جوی سنگی روی پل هم از بین رفته. (از کتاب اصفهان تألیف حسین نورصادقی صص 35- 36). این پل در مشرق پل اللهوردی خان است
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
پی جو. اثرجوی.
- پی جوی کسی یا چیزی شدن (عوام پی جور گویند) ، بجستجوی وی برخاستن، تفتیش حال وی کردن. رجوع به پی جو شدن شود
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ)
عمل پی جور. مصحف پی جوئی. رجوع به پی جوئی شود
لغت نامه دهخدا
(هََ بَ)
کاوش کردن. تجسس کردن، ایز جستن. رد پای کسی را برداشتن
لغت نامه دهخدا
تصویری از پی جور
تصویر پی جور
پی جوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی جو
تصویر پی جو
جستجو کننده، کاوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی جوری
تصویر پی جوری
عمل پی جور پی جویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی جویی
تصویر پی جویی
عمل پی جو جستن اثر پا، جستجو تفحص کاوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی جوی
تصویر پی جوی
((پَ یا پِ))
جوینده ردّ پا یا اثر چیزی، جست و جو کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پی جویی
تصویر پی جویی
جست و جو، کاوش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پی جویی
تصویر پی جویی
تعقیب، پیگیری
فرهنگ واژه فارسی سره
استقصا، پیگیری، تفحص، جستجو، ردیابی، کاوش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جستجوگر، جویا، سراغ گیر، ردجو، ردیاب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
به سمت عقب، عقب عقبی
فرهنگ گویش مازندرانی
پیش بینی
دیکشنری اردو به فارسی